رمان انسانیت

#انسانیت
#پارت۲۳

با نفرت تمام نگاهش را از او گرفت و خواست از اتاق خارج شود با فرزاد رو به رو شد
پس تمام این مدت مراقب بود تا حرفی نزند
لبخند به لب داشت

-خوبه که دختر خوبی بودی و کار احمقانه‌ای نکردی!

تا آخر حرف‌های فرزاد را گوش داد و در آخر چشم غره‌ای برایش رفت و از کنارش رد شد
فرزاد نفس عمیقی کشید واقعا این دختر رو مخ بود

........

ماشینش جلوی یک ویلا متوقف شد
اندکی به در بسته خانه زل زد و سپس پیاده شد

دکمه آیفون خانه را فشرد
بار دیگر تکرار کرد تا اینکه صدایی آمد
-بله!

بی حوصله دستش را روی دیوار گذاشت
-مامان منم باز کن

در با صدای تیکی باز شد

وارد خانه که شدبا مادرش که بر روی مبل نشستهبود و به کارش مشغول بود روبه‌رو شد
تمام صورتش را ماسک پوشانده بود
همیشه به خودش می‌رسید
در دل گفت:کی می‌خوای پیر بشی پس

بر روی مبل جا گرفت و خیره مادرش شد
تنها چشمان مشکی‌اش دیده می‌شد
بخاطر ماسک نمی‌توانست حرف بزند مباد که صورتش چروک بماند،چشمان مادرش عصبی بود،بدون اینکه لبانش تکان بخورد،صدای بم تولید می‌شد

صبا کم کم لبخندش عمیق تر می‌شد
-مگه لالی مامان؟

صدای بی حرف آزار دهنده‌اش شدت گرفت
این یعنی عصبی‌تر شده

-صدات شده عین صدای غول مامان!

مادرش دیگر نتوانست تحمل کند و با یک حرکت بی اختیار ماسک را از صورتش کشید و به همراهش آخش دلخراش شد
دیدگاه ها (۰)

رمان انسانیت

رمان انسانیت

رمان انسانیت

رمان انسانیت

تک پارتی درخواستی

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 81 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩یون...

مشکلی نیس کوچولو امشب مطمئن میشم که لحظه لحظه اتفاقات رو یادت بمونه ..

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط